جدول جو
جدول جو

معنی مالیده آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

مالیده آمدن(بِ جَ تَ)
مالیده شدن. گوشمال یافتن. تنبیه و مجازات شدن: تا آن قوم را که چنان نافرمانی کنند و بر رأی خداوند خویش اعتراض نمایند مالیده آید و به راه راست بداشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 688). و رجوع به مالیدن و مالیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ شُ دَ)
گوشمال یافتن. تنبیه و مجازات شدن. سرکوب شدن. منکوب شدن. شکست خوردن: و به جنگ علی تکین رفت و به دبوسی جنگ کردند و علی تکین مالیده شد و از لشکر وی بسیار کشته آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). و رجوع به مالیدن و مالیده شود، پایمال شده. از هستی ساقط شده. از بین رفته: گفت این چه بود که ما کردیم لعنت خدای براین عراقیک باد، فایده ای حاصل نیامد و چیزی به لشکر نرسیدو شنودم که رعایای آن نواحی مالیده شدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 468) ، له کرده. له شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نشان او آن است که نرم و سپید بود و زود مالیده شود و آنچه نر باشد... سخت باشد و دشخوارمالیده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ کَ دَ)
در تداول عامه، از کسی نزد دیگری بدگویی کردن. معایب و بدیهای کسی را در پیش دیگری آشکار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده ذیل ’مایه را آمدن’ آرد: از کسی شکایت کردن، کسی را لو دادن. وسایل تغیر و خلق تنگی کسی را از کس دیگر فراهم کردن و او را به دم چک دادن، این ترکیب را ’مایه گرفتن’ نیز نامند. و رجوع به مایه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مالیده شدن
تصویر مالیده شدن
مالیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
از کسی نزد دیگری بدگویی کردن، معایب و بدیهای کسی را پیش دیگری آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه آمدن
تصویر مایه آمدن
((~. مَ دَ))
بدگویی کردن، سعایت کردن
فرهنگ فارسی معین